سیب باغ همسایه

سیب باغ همسایه را میچینم

سیب را گاز زدم

یاد او افتادم

دخترک زیر درخت چنار می آید

او منتظر است

ناگهان سیب را در آب مل افتد و نگاهی به او میدوزم

سیب غلطی میخورد بر آب ،میرقصد

آرام میگویم

ای وای ،آب، سیب را برد

دخترک میشنود

میخندد

دخترک زیر دخت چنار منتظر می ماند

اما این سیب را که خواهد گرفت...

آن پسرک که زل زده در آب که می اندیشد

آن سیب گاز زده را بر میدارد

شاید اوهم

که زیر درخت چنار دیگری انتظاری دارد

شاید بوی خوششی، روی خوشی ،موی افشانی دارد

پسرک می رود 

میخندد

که باغ همسایه پر از سیب قرمز گاز نخورده باقی میماند

که شاید بازهم به همین زودی 

بادی وزدن بکند

و بر زمین اندازد 


ویران مکن خانه ام را


ای خدا خانه ام ویران مکن
این همه درد بس است
مرا بی سقف و بی یار مکن
این سرزمین را پر از داغ مکن
ای خدا این همه داد و بیداد بس است


دلتنگ گشته ام


طاقت بریده ام و هی شیهه میکشم
شلاق مزن بر تن رنجورم ای روزگار

این صدای مرگ من است که میشنوی
آرامتر بزن بر تنم که دلم خیلی بی صداست

او بر من سوار من و هی دوان دوان
از این منزل به آن منزل چه بیقرار

سنگلاخ است و من خسته ترین
اما ببین که دنیا از گامهایم شده پر طنین

من میروم آهسته و بی صدا

که خواب ابدیش نشکند با گریه های من

این گریه های بی صدا را چه دوست میدارم

دیدن این دلهای آب شده در گونه هایم چه بیصداست


(محمود)

ای کاش

ای کاش این آینه رسوا زده را میتوان شکست


ای کاش میشد تمام حرقهای نگفته را در گلو شکست


ای کاش چشمها با ندینت خو میگرفت


هرچند با یادت تمام غمها در گوشه چشمم نشست


ای کاش با عشق هم آغوش نمی شدم


هرچند به یاد بوسه هایت دلم شکست


ای کاش زندگی فرصت یادآوری نداشت


ای کاش به یاد خاطرات گدشته ها میشد کمی نشست


ای کاش صدای ساز مرا یار نمیشنید


آنهنگام که کنار غمی و میشد کنار غم نشست


من در کنار دوست تنها تنها نشسته ام


چون یار با تمام عشق وجودش صدای سازم را شکست


من جز به جز هرچه خدا گفت انجام داده ام


پس چرا در پایان این ره خدا دلم را شکست


ای کاش آسمان لب به سخن گشوده بود


ای کاش ابرها پاره پاره برای دلم شکست


ای کاش نگاهش به یاد نمیامدش به ذوق


ای کاش ندیدمش خنده هایی که بر غنچه نشست


ای کاش ،چه این ای کاشها عذاب میدهد خدا


ای کاش نیامده ،این بغض بر گلو شکست


آری ره عشق را شروع  نکرده ،دلم شکست


(محمود)


تا بيكرانه ها

1

این اگر خواب است پس چرا سراسيمه مي دوم رو به سياهي ها

اين اگر روياست پس چرا صدايت نمي آيد به گوشم از پس اين سكوت ها

اين اگر سراب است پس چرا هي دور مي شوي از من در ميان  فاصله ها

مي روي تا نقطه شوي

 تا محو شوي

 تا بيكرانه ها

برای کسی که رفت

عکس : بهنام قربانی

 

ببین چگونه غم در دیدگان  آب میشود
تمام آرزوهایم رویایی در خواب میشود
ببین چگونه است انسان بی تاب می شود
وقنی تمام زندگانیم درون خاک میشود
ببین چگونه دستهای گرم تو سرد میشود
وقتی بجای نوازشم اسیر دست قبر میشود
ببین نگاه کن به من برای آخرین بار ،دیر میشود
وقتی دلی نخواهد جدا شود چقدر پیر می شود
ببین چگونه است تمام وجودم خسته میشود
وقتی بجای غزل تمام شعرهایم پراز سوز میشود


ای دختر بی فردا

دیروزها دختر همسایمون بودی در راه مدرسه

و یک دیروز دختر خیابانی 

ولی دیروز معتاد
 
و امروز خودت گرفتی روحت را از کالبدت

چه کردی با خودت در این دیروزها

امیدوارم فردا بهتر باشی در زیر یک خروار خاک تنها

ای دختر بی فردا


میدانم مقصر نبودی بخاطر دیروزهایت

امیدوارم حالا در آرامش باشی

یاد اون لی لی بازی کردن در بچگی بخیر

امروز تكه سنك مرمرمان بر قبرت چه بزرگ خواهد شد

من همان راهزنم  


من نگاهی به نگاهت نزدم من که اشکی به چشانت نزدم

من که دردی به دلت نزدم من که آهی برایت نزدم

پس چرا آنانکه جور ستم بر من زدن به نام تو آه تو درد تو زدن

گفتن این مصیبت برای اشکهای تواست

گفتن این رنج برای دردهای تو است

پس منم ظالم تو مظلوم شدی

تو که به این خوبی فرهنگ لغت میدانی

داستانها از غم و رنج و دوری میگویی

  تو که سر پیچ موی شعرحافظ میدانی

به من از درد نگو از غم دوری و عشق نگو

من خودم

که سلطان سیاهی شدم در ذهن غریبت دزد اسب شاهزاده سپیدی شده ام

 من که حمله به قصر آرزوهایت شده ام آن همان زندان عمیق سیاهت شده ام 

بله این راست شده است این یکی حقیقت شده است

من همان راهزنم

پر درد و غریب که راه میزنم بر هر چه فریب

بر من راه نبند

كلاغها

زندگي رازي نهفته دارد كه باد را به حركت وا مي دارد

زندگي حقيقتي عميق دارد كه خورشيد را سوزان مي كند

زندگي حرف هاي زيادي براي گفتن دارد

كه فقط درختان ميخوانند

و كوهها آوازش را سر مي دهند

و چه استقامتي دارد كلاغ سياه

كه آن را مي شنود و به سويش رها مي شود

كه حقيقت و رازش را بگيرد

که براي عالم قار كند

و باز هم اين كلاغ  به خانه اش نمي رود

چون هنوز  براي تمام دنيا قار نكرده

و گرگها كه داستان کلاغ را شبها زوزه مي كشند

دنبال لانه كلاغ نگرد

او به خانه اش نمي رسد

محمود

چند وقت است

چند وقت است که دلم برای خودم تنگ میشود

حرفهای  نگفته ام بر  روی دلم  سرد  می شود

چند وفت است که دیدگانم  پر از اشک می شود

دل در گلو شکسته و  زبان در  دهانم بند می شود

چند وقت است که دوستان می روند خاطره می شود

از آنها فقط یادی است که نقش بسته در دلم حک می شود

چند وقت است که آسمان شهر مان سیاه و پر غم واندوه می شود

چند وقت است که کلاغها رفته اند و غاری نیست پس در این شهر کی فریاد میشود

چند وقت است که خدا دلش برایمان تنگ می شود نوا میدهد در هفت آسمانش رعد می شود

چند وقت است خدا در کنار دلمان منتظر نشسته است هی منتظر و نگران است که چه می شود

چند وقت است که خدا به ما نگاه می کند هی با فرشته ها در  عرش  نشسته برایمان دعا می شود

چند وقت است که زمین سبز نیست در آن گلی رنگی هوایی نیست خاکش در کنارمان فاضلاب می شود

چند وقت است که همه چیز از همه چیزپنهان میشود همه سرگردان و رنگارنگ و انسانیت است که گم میشود

اینجا دیگر پرده ها کنار نمیرود منتظر نباش برو که باید رفت اما با اراده توست که  درهای بی کلید باز میشود


(محمود)

کوله بارت را به من بسپار

کوله بارت را به من بسپار

اینجا جاده اش طولانیست راهش غریب پر پیچ بی آسودگیست

این راه من نیست راه زندگیست از تو انتظار استقامت نیست

از تو انتظار یاری نیست افسوس است افسوس است و فسوس

اما شانه هایم را به خاطر بسپار

این جاده کویریست کوهیست پر تلاطم

سنگلاخهایش تیز برای پای برهنت چون نیش

تو برای این راه آمده ای پس چرا دست خالی

دره هایش ژرف ژرف قله هایش پر برف اینجا جاده های زندگیست

کوله بارت را به من بسپار

دستهایم پینه بست از بس که جمع کردم ستگهای نوک تیز غم

کوله بارت را به من بسپار اینجا جاده اش طولانیست تا آخر یک زندگی

من آشتایم با این کوهها با این سوزها و دردها

بلدیش رابه من بسپار



محمود

چی بگم

چی بگم ، از کجا بگم از کی بگم

می خوای از جاده بگم ،از کدوم جاده بگم ،از کدوم پیچ بگم ،از کدوم خم های های پیچ کنار جاده بگم

می خوای از راه بگم،از کدوم همراه بگم ، هی راه و بیراه بگم

یا از یه جاده ناهموار بگم یا از کوله و بار بگم

می خوای از یار بگم،از آدمای خوار بگم، یا از صدای شکسته ی تار بگم، یا از طناب و چوبه ی دار بگم

می خوای از حرفای سرد و زار بگم ،

 یا از آدمای لاشخور و کفتار بگم

از چشمهای نمدار بگم

از نعره ی عیار بگم

یا از نیش مار بگم

یا از کوه و غار و پرنده و سار بگم

یا می خوای ازخواب و کابوس شبهای تار بگم

 یا می خوای یا می خوای  یا می خوای از یک دل غمدار بگم

چی بگم ،از کجا بگم، از کی بگم،

ای بابا حرفی ندارم که بگم

(محمود)

دست نوشته هایم 2

جنگ

این دنیا جنگ است , جنگ بین همه , جنگ در تمام معنا , جنگ بین تضادها , جنگ بین معناها و جنگ بین جنگ ها

و نمی توان از جنگ جلوگیری کرد

و این هم جنگ است ,جنگ بین خودت و نفست

جنگ بین خستگی ات که طاقت بریده و امید که شکوفه زده

جنگ بین آرزوها و مرگ

جنگ بین سکون و حرکت

جنگ بین ذلت و آزادگی

جنگ بین عاقبت و آخرت

جنگ بین ایستادگی و تسلیم شدن

جنگ بین صلح و جنگ بین جنگ

جنگ بین آرامش و آشوب

و جنگ بین خودت و خودت

اینجا سرزمین جنگ است اینجا فقط پیروزی معنا دارد و صلح در این سرزمین بی معنی است پس پیروز باش و جنگ است که همه چیز را مشخص

 می کند و انساها همیشه در حال جنگ بوده اند .

و بدان که گذشت زمان شکست خورده یا پیروز واقعی را مشخص می کند.

و هر کدام که پیروز شوند سرشتت , فطرت , درونت , زندگیت و عاقبتت را مشخص می کند.

پیروزی را برایت معنی کرده اند , تشریح کرده اند , می دانی شکست چیست و چگونه است؟ طرفین جنگ را می شناسی ؟ اول خودت که می خواهی طرف دار کدام یک از این دو باشی سیاهی یا سپیدی این مهم است و تو این را نمی دانی

که اگر هر یک را انتخاب کنی در هر جنگ تو فرمانده آن هستی و بعد از جنگ او بر تو مسلط است . آنها به امر تو می جنگند و با قدرت و تفکر تو پیروز یا شکست می خورند و بدان سعی و تلاش پیروزی واقعی را ایجاد می کند.

و بترس از نترسیدن و نترس از ترسیدن  و بدان در آن هنگام که خسته ای موفقیت در کنار تو هست و توکل کن که با اذن خدا تو پیروز می شوی و بدان خدا پیروز همه جنگهاست.

محمود شامگاه ۳۰ دی ماه ۱۳۸۵