دقیقا 18 ماه از بدترین روزهای زندگیم گذشته و بعد این مدت کمی دارم بهتر به دور بریام نگاه میکنم و تازه میتونم کمی درکشون کنم و تازه فهمیدم بعضیها را چقدر اذیت کردم.

الان خیلی احساس خوبی دارم شاید چیز زیادی بدست نیاوردم یا کلا چیزی بدست نیاوردم اما معنی کلمات خوب فهمیدم و تجربه کردم .الان نسبت به گذشته احساس ارامشی دارم ک قبلا نداشتم .

احساسم با دیگران با شک وتردید نیست 

اگه کسی نخوام باهاش ارتباط داشته باشم یا کسی از من خوشش نیاد زیاد ذهنم درگیرش نمیکنم و باهاش کاری ندارم

در عوض اونهایی ک باهاشون دوست هستم و اونها هم حس دوستی با من دارن سعی میکنم بهشون انرژی بدم

و سعی میکنم شبهای تنهاییم را ک خسته و آشو لاش سرم به بالش میزارم به اونها فکر کنم ک باعث میشه ی لبخند کوچیکی روی صورتم بنشونه 

دوست دارم بهشون ی پیامی بدم و یخبری ازشون بگیرمو ی حالی ازشون بپرسم

سعی میکنم کمتر مزاحم اطرافیانم بویژه دوستام بشم 

سعی میکنم به آینده ک همینطور داره کم نور تر میشه فکر کنم و یکم شرایطم عوض کنم 

الان با تمام بدبیاری ک از شروع سال آوردم ولی وضع خیلی بهتره

الان تو زندگیم منم و خدامو دوستام 

واقعا تحمل خودم هم برای خودم راحتر شده

دستنوشته ها و خاطراتم مرتب کردم

احتمالا خاطرات خدمتم را شروع کنم نوشتن